شهرمن آنلاین- اين روايت براي يک جوان 198 سانتي متري دهه ي هشتادي است؛ از همان دهه اي که تا همين چندسال پيش خيلي ها درباره متولدين آن مي گفتند نمي شود رويشان حساب کرد...آنها سر به هواهستند، کتابخوان نيستند، رفتارهايشان عجيب است، رفاقت هايشان سطحي و وطن پرستي و دين و ايمانشان سست است، احترامي براي ارزشها و سنتها قائل نيستند و...  اما دهه ي هشتادي قصه ي ما با عملکردش، دستاوردش و حرفهايش بسياري از اين باورهاي نادرست را در هم شکست. در هنگام مصاحبه اش پس از پيروزي نهايي در المپيک تابستاني پاريس، چيزي را محکم در دستانش گرفته بود، آن را به دوربين نشان داد و از يک يادگاري صحبت کرد، حرفهايش نامفهوم بود و زمان گزارش محدود؛ همه کنجکاو بودند که آن چه بود. چند ساعت بعد ويديويي در فضاي مجازي منتشر شد که ماجري آن يادگاري را از زبان خودش بيان مي کرد. ماجرا درباره ي دستبند يادگاري رفيقش بود که ديگر در اين دنيا نبود اما مگر رفاقت با نبودن تمام مي شود!  او نشان داد دهه هشتادي ها هم رفاقت را مانند نسل هاي قبل از دهه ي هفتاد خوب بلدند، رفاقت هايي از جنس رفاقت هاي فيلم هاي مسعود کيميايي...

وقتي از توکلش به خدا حرف زد و اينکه از خدا خواسته آنچه خير است عاقبت مبارزه هايش شود، وقتي از بيماري فلج کننده اش در کودکي گفت، از حسرت راه رفتن و دويدن و  عاقبت وقوع معجزه اي براي ايستادن، قد برافراشتن و مجالي براي فرياد پيروزي!

او ثابت کرد که هشتادي ها به سبک خودشان خدا را خوب مي فهمند و مي دانند ارزش ها و ايمان چيست.

تواضع و بوسه اش بر موي سپيد پدر، بوسه بر دست مادر جلوي دوربين رسانه ملي حکايت از اين داشت که احترام و قدرداني را مي دانند.

در همه مصاحبه هايش با اعتماد به نفس لب گشود؛ از باورش به پيروزي گفت از تصوير مدال طلايي که مدتها در پس زمينه تلفن همراهش بود.

 از نااميد نشدن و دلسرد نشدن گفت وقتي حتي يک مقام قابل توجه در ده سال فعاليت ورزيشيش نتوانسته بود کسب کند

از اينکه خيلي ها گفته بودند نمي شود، نمي تواند اما شد، او توانست و ثابت کرد که بي توجهي هم نسلانش به قضاوت و حرف مردم مي تواند در جايي و بزنگاهي از آنها حتي قهرمان بسازد .

اين جوان 21 ساله قهرمان است نه فقط به خاطر آويختن مدال طلاي المپيک بر گردن،

او قهرمان است چون براي ملتي باور ساخت که مي توان، مي شود.

چون براي پدر و مادرها، کودکان و جوانان شهر محرومش باور ساخت که گرچه سخت، اما از دل محروميت و کمبود اين شهر هم مي توان، مي شود.

چون شد و توانست.

او سنبل اميد است و خوشا فرياد پيروزيش پس از درخشيدن

و پرتکرار باد اين فرياد براي جوانان اين سرزمين ...