-همانطور که مطلع هستید گفتگو درخصوص شاهنامه و شاهنامه کردی یا همان حماسه های گورانی است. لطفاً سخن را از هر نقطه ای که صلاح می دانید آغاز کنید.
سخن گفتن دربارۀ فردوسی و شاهنامه، بی موضوعی مشخص و محدود، برای من دشوار است؛ زیرا شاهنامهپژوهی امروزه به شاخهای مهم از مطالعات ایرانی تبدیل شده که خود دارای زیرشاخههای گستردهای است. از همین روی، بحث را با زندگی فردوسی که آن هم در گنگیِ مهآلودی قرار دارد، آغاز میکنم. فردوسی در سال 329 ه.ق همزمان با وفات رودکی در یک خانوادۀ ایرانی به دنیا آمده است. در همان دوره زبان فارسی و آگاهیهای فرهنگی به نوعی پختگی رسیده بودند و بستر برای آفرینش اثری چون شاهنامه فراهم شده بود. پیش از آن نیز شاهنامههای منظوم و منثوری نوشته شده بودند که شاهنامۀ مسعودی مروزی و شاهنامۀ ابوالمؤید بلخی از جملۀ این شاهنامهها هستند. در همان سالها، مردی به نام ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که سپهسالار خراسان بود، به فکر گردآوری داستانهای شاهان و پهلوانان ایران افتاد و آنگونه که فردوسی در دیباجۀ شاهنامه گزارش کرده است، این «پهلوانِ دهقاننژاد» از نواحی گوناگون ایران دانندگانِ داستانهای کهن را فراهم میآورد تا «نامۀ باستان» را که همان خداینامه است، ترجمه کنند. در مقدمۀ شاهنامۀ ابومنصوری نام چهار تن از این دانایان آمده است: شاج پسر خراسانی از هری، یزدانداد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و شادان پسر برزین از طوس. صاحبنظران حدس زدهاند که احتمالاً این چهار تن زردشتی بودهاند و اصل خداینامه را از پهلوی به فارسی برگرداندهاند. البته پیش از این نیز خداینامه، یا شاید روایتی دیگر از خداینامه، به دست روزبه پسر دادویه معروف به عبدالله بن مقفع به عربی ترجمه شده بود که احتمالاً همین کتاب منبع بسیاری از مورخان قرنهای آغازین دربارۀ تاریخ ایران بوده است.
تا یادم نرفته و از بحث دور نشدهایم باید بگویم که خداینامه که از دو بخشِ «خدا» به معنای صاحب و بزرگ و «نامه» به معنای کتاب تشکیل شده و ترجمۀ دقیق آن «شاهنامه» است، متن هایی بودهاند که ریشه در آرشیوهای هخامنشیان داشتهاند و در آن داستانهایی از شرح دوران پادشاهان مختلف ایرانی نوشته شده است. بعضی از ایران شناسان معتقدند خداینامه در دورۀ «انوشیروان» پادشاه ساسانی جمع آوری شده اما بهتر آن است که یکی از تحریرهای مهم را مربوط به روزگارِ این شاه بدانیم و معتقد باشیم که پیش از روزگار انوشیروان نیز این متن مکتوب شده بود، چنانکه پس از آن نیز باز هم این متن بازنویسی شده و وقایع پادشاهانِ متأخر نیز به آن افزوده شده است.
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی که پیشتر به آن اشاره شد یکی از افرادی است که دستور داد خداینامه از زبان پهلوی به فارسی ترجمه شود. علاوه بر ترجمۀ خداینامه ابومنصور از منابع دیگری استفاده کرد و به کتابی که فراهم آورد افزود. مانند داستان اسکندر که به احتمال زیاد از عربی برگرفته شده، داستانهای مربوط به رستم که احتمالاً از کتاب اخبار رستم آزادسرو گرفته شده و وقایعِ روزگارِ آخرین شاهان ساسانی، مخصوصاً یزدگرد سوم. این اتفاق در سال 346 ه.ق انجام گرفت و به این شکل کتابی فراهم آمد که همان شاهنامۀ منثور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق است. پس از آن، بر اساس گزارشِ فردوسی این کتاب به دست دفترخوانان خوانده می شد و شهرت مییافت تا اینکه جوانی گشادهزبان تصمیم گرفت آن را به نظم در آورد. این جوان همان شاعر معروف، دقیقی طوسی، است. دقیقی هزار بیت از این کتاب را به شعر درآورد و کشته شد.
چو از دفتر این داستانها بسی / همی خواند خواننده بر هر کسی
جوانی بیامد گشادهزبان / سخن گفتنی خوب و طبعی روان
به شعر آرم این نامه را ـ گفت ـ من / از او شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود / ابا بد همیشه به پیکار بود
بدان خوی بد جان شیرین بداد / نبود از جهان دلش یک روز شاد
یکایک از او بخت برگشته شد / به دست یکی بنده بر کشته شد
پس از مرگ دقیقی، فردوسی قصد میکند به دربارِ سامانیان برود و نسخهای از کتاب را به دست بیاورد و آن را به شعر در آوَرَد که یکی از همشهریانش که فردوسی با عنوان «مهربان دوست» از او یاد میکند، به فردوسی میگوید: «نبشته من این دفتر پهلوی / به نزد تو آرَم نِگَر نغنوی». فردوسی کار سرودن شاهنامه را با همین نسخه از شاهنامۀ منثور آغاز میکند.
ـ پس می توان گفت شاهنامۀ فردوسی، به نظم درآمدۀ شاهنامه ابومنصوری است؟
بله، دقیقاً فردوسی همین کتاب را به شعر درآورده است. امّا دربارۀ اینکه فقط از این کتاب استفاده کرده یا در سرودن شاهنامه از منابع دیگری هم بهره برده، اختلاف نظر هست. با وجود این، هیچ شکی در این باره نیست که اگر فردوسی از منابعی غیر از شاهنامۀ ابومنصوری استفاده کرده باشد، به هیچ روی این منابع شفاهی نبودهاند و فردوسی فقط از منابع کتبی استفاده کرده است.
ـ می شود نتیجه گرفت ریشۀ شاهنامۀ فردوسی بیش از دو هزار سال پیش از اسلام است؟
بدون شک شاهنامۀ فردوسی ریشه در قدیمیترین منابع مکتوبِ تاریخ ایران دارد که آن را اصطلاحاً تاریخ ملّی میگویند. این تاریخ تفاوتهای بنیادین مهمی با تاریخی که غربیها دربارۀ ما نوشتهاند دارد و این تفاوت را میتوان با مقایسۀ گزارشهای فردوسی و تاریخنگاران همعصر او با گزارشهای غربی دریافت و فهمید. مثلاً در شاهنامه هیچ نامی از مادها و هخامنشیان نیست و از اشکانیان نیز بسیار اندک سخن رفته است. به جای آن از پیشدادیان و کیانیان به تفصیل سخن رفته است. شاهنامۀ فردوسی عصارۀ دهها کتاب دربارۀ ایران و ایرانیان از قدیمیترین ادوار تا پایانِ روزگارِ ساسانیان بر اساس گزارشِ خودِ ایرانیان است.
ـ لطفاً برخی ویژگیهای مهم شاهنامه را که باعث شده نزد همۀ اقوام مقبول و نزد همۀ اقشار جامعه محبوب باشد، برشمرید.
نخستین عامل چنین مقبولیّت و محبوبیّتی به زبانِ این اثر، یعنی زبان فارسی در معنای عام آن، برمیگردد. زبان فارسی یک زبان بین الاقوامی است که همۀ اقوام ایرانی از کرد و آذری و بلوچ و گیلکی و... در رشد و ترویج آن سهم داشته اند و این زبان را با هم و با یاری هم به یک زبان شناختهشده در سراسر جهان تبدیل کردهاند. زبان فارسی مختص و ویژۀ قوم یا گروه خاصی از ایرانیان نیست؛ بلکه همۀ ایرانیان در پرورش و گسترش این زبان سهیم بوده و هستند. ایرانیان در زیر سایۀ این زبان زیبا و باشکوه با هم ارتباط برقرار میکنند، هویتی واحد مییابند و با همین زبان در کنار همسایگانشان و دیگر ملل دنیا سر برمیافرازند و میگویند: «ما نیز مردمی هستیم». هیچ زبان دیگری در جغرافیای ایران بزرگ فرهنگی چنین نیست. از همینروی آثاری که به این زبان سروده شدهاند متعلق به همۀ اقوام ایرانی است. حال تصور کنید که کتابی نوشته شده که با این زبانِ ملّی و همگانی که متعلق به تک تک ایرانیان است، تاریخِ این سرزمین را از کهنترین روزها تا روزگارِ روشن تاریخی روایت میکند. خب، چنین کتابی حتماً محبوبیّت ملّی و حتی جهانی خواهد یافت.
سویۀ دیگر این محبوبیّت باز هم به زبان فارسی، این بار در معنای خاص آن، برمیگردد. منظور من از زبان فارسی در معنای خاص آن، زبانِ فردوسی، یعنی زبانِ شاعری اندیشمند و دانا و آگاه به اصول و شیوههای سرودنِ حماسه است. زبان فارسی در روزگارِ فردوسی به آن میزان از پختگی و سختگی دست یافته بود که بتوان اثری چون شاهنامه با آن تولید کرد. از دیگرسو، فردوسی نیز به دلیل تسلط بر این زبان و آگاهی از خم و چم آن به نیکی میدانست چگونه آن را به کار بگیرد که بزرگترین حماسۀ جهان از دل آن بیرون آید. بزرگترین هنر فردوسی هم همین زبان است. یعنی در تحلیل و بررسی شاهنامه باید مهمترین و بزرگترین هنری را که فردوسی در سرودن این کتاب به کار برده زبانِ بینظیرش دانست. اینکه چه صحنهای را چگونه به نظم درآورد، کجا سرعت روایتش را بالا ببرد و کجا با دِرَنگ روایت کند، کجا از چه واژهای استفاده کند که بار عاطفی را متناسب با کلام تنظیم کند، کجا از چه ساختار نحویای استفاده کند که کلامش مؤثّر باشد و دهها ریزهکاری دیگر دست به دست هم دادهاند تا شاهنامۀ فردوسی به اثری تبدیل شود که شهرتی جهانی بیابد و حتی بتوان آن را بزرگترین حماسۀ جهان نامید. حال شما بیایید محدودیتهایی که منبع او از پیرنگ داستانها تا گزینش واژهها برایش ایجاد میکرده بر این ریزهکاریها بیفزایید و محاسبه کنید که فردوسی چه کار بزرگ و دشواری انجام داده است. خلاصه اینکه زبان فارسی، در معنای عام و خاص آن، نخستین عامل محبوبیّت شاهنامه، مخصوصاً در بین اقوام گوناگون ایرانی شده است. اما این تنها عامل این محبوبیّت نیست.
داستان هایی که فردوسی در شاهنامۀ خود آورده، در شاهنامۀ ابومنصوری موجود بودهاند و فردوسی به رسم امانت بدون کم و کاست و مو به مو براساس شاهنامۀ ابومنصوری آنها را به نظم درآورده است. خودِ فردوسی گاه در پایان برخی داستانها به تلاشها و کوششهایش در بازگفتِ روایاتِ شاهنامۀ ابومنصوری اشاره کرده است. از جمله در پایان داستان کاموس کشانی میگوید:
سرآمد کنون رزمِ کاموس نیز / دراز است و نگشاد ازو یک پشیز
گر از داستان یک سخن کم بُدی / روان مرا جای ماتم بُدی
حتی گاهی در سرودنِ بعضی داستانها ممکن است، دچار نوعی ملال شده باشد، امّا هیچگاه به خود اجازه نداده که این داستانها را حذف کند؛ مثلاً در پایان «گفتار اندر سخن گفتن بزرگمهر پیش کسری» میگوید:
سپاس از خداوند خورشید و ماه / که رَستَم ز بوزرجمهر و ز شاه
چُن این کارِ دلگیرت آمد به بُن / ز شطرنج باید که رانی سَخُن
بنابراین ما با یک شاعر اندیشمند و خالی از حب و بغضها و پسندهای شخصی روبهرو هستیم که تمام تلاشش را صَرفِ به دست دادن روایتِ درست آن چیزی میکند که در دست دارد. خوشبختانه در داستانهایی هم که در شاهنامۀ ابومنصوری بوده است، نه تنها به اقوامِ گوناگونِ ایرانی که در حکم یک واحدِ به هم پیوسته هستند، بلکه به هیچ ملّیّت غیرایرانی نیز هیچ گونه اهانتی نشده است. ما باید به خود ببالیم که کتاب ملّی ما، با وجود اینکه تمامقد فرهنگ و هویّت و ملّیّت ایرانی را پاس میدارد، همۀ ملّیّتها و فرهنگهای دیگر را نیز محترم میشمارد. فرزانگی فردوسی و دانایی نیاکانِ ما که داستانهای کهن را به دست فردوسی رساندهاند، به این پایه رسیده است که تشخیص دهند برای اثباتِ خود نباید دیگری را نادیده گرفت و از همینروی اقوامِ بیگانه و افراد بیگانه در شاهنامه همگی محترم هستند. آنچه در این باره شگفتیانگیز است، احترام به دشمنانِ ایران است. شما پیران، سپهسالارِ تورانیان را ببینید. این مرد بهراستی گاه در چشم فردوسی و در کلّیّت داستان نیز، از بعضی از ایرانیان نیز محترمتر دیده شده است. حتی وقتی پیران به دست گودرز کشته می شود گودرز بر جنازۀ پیران میگرید و فردوسی هم گویی با گریۀ گودرز منقلب شده و خواننده را به گریه درمیآورد. این در حالی است که پیران دشمن سرسخت ایرانیان است. این است مرامِ ایرانی و شیوۀ برخوردِ ایرانیان با دشمنانشان، حال خودتان قیاس کنید که با دوستان چگونه رفتار باید کرد...
در مقابل، متجاوز و ستمگر در هر سویی که باشد، کار و کردارش نکوهیده است. این مسأله را در برخورد با کاوس، شاهِ معروفِ داستانهای ملّی میتوان دید.
حال بیایید به تمامِ این مجموعه ادبِ ذاتی و سرشتین فردوسی را نیز بیفزایید. سراسر شاهنامه، یعنی چیزی حدود پنجاه هزار بیت را اگر بجویید یک پرخاش یا توهین یا کلمۀ زننده پیدا نمیکنید که منافی عفت کلام و ادب باشد. فردوسی از این لحاظ از همۀ شاعران ایرانی برتر است. حتی زمانی که روندِ داستان او را به گفتنِ سخنی ناروا یا سخنی که شاید به دور از عفت باشد، وامیدارد، دست به سوی ابزارهایی مانند استعاره و کنایه و مجاز میبَرَد و از به کار بردنِ سخنانی که دور از ادب است، میپرهیزد. این ویژگی را در اصطلاح «بِهگویی» مینامند. نمونههای این بهگوییها در شاهنامه بسیار است، یکی از آنها همان بیتِ معروفی است که فردوسی دربارۀ ضحاک پس از قتلِ مرداس میگوید، یا نمونۀ دیگر بیتی است که فردوسی پس از دیدارِ پنهانی و عفتناکِ زال و رودابه میگوید و نمونههای دیگر...
مجموعۀ این عوامل دست به دست هم دادهاند که شاهنامه به کتابی جهانی تبدیل شود و موردپسند ملّیّتهای گوناگون در سراسر جهان قرار گیرد.
-موافقید به شاهنامۀ کردی و تاریخچه آن بپردازیم؟
در این باره نخست باید توجّه داشت که داستانهای اسطورهای ایران محدود به شاهنامه نیستند و بسیاری از داستانها مانند داستان آرش کمانگیر وجود دارند که چون در شاهنامۀ ابومنصوری نبودهاند در شاهنامۀ فردوسی نیز نیستند. بسیاری از این داستان ها بعدها جامۀ شعر به تن کردند که امروزه آنها را متون حماسی منظوم مینامند. علاوه بر آنچه ما با عنوان متون حماسی فارسی میشناسیم، مجموعهای از داستانهای حماسی نیز در غرب ایران در زبانِ گورانی به نظم درآمدهاند که اینها نیز بخشی از همان داستانها و زیرمجموعهای از متون ایرانی محسوب میشوند که در بنمایهها و ماجراها و رویدادها با حماسههای فارسی و متون ایرانی در پیوند هستند. بعضی از داستانهای حماسی گورانی ترجمۀ داستانهای شاهنامۀ فردوسی هستند؛ مانند داستان رستم و سهراب و رستم و اسفندیار. علاوه بر این داستانها داستانهای دیگری نیز داریم که در شاهنامۀ فردوسی نیستند، مانند داستان رستم و زنون، قهرماننامه و... این داستانهای حماسی را گاه شاهنامۀ کردی و گاه شاهنامۀ گورانی مینامند که به دلیلِ اینکه عمدتاً به زبانِ گورانی سروده شدهاند بهتر است حماسههای گورانی یا شاهنامههای گورانی نامیده شوند.
- تمامی این داستان ها به زبان گورانی سروده شده اند؟
ببینید این داستانها گسترده و البته پریشان هستند. منظور بنده از پریشانی این است که نسخههای آنها به شیوهای علمی گردآوری و بررسی و ارزیابی نشدهاند و حتی بعضی از آنها ممکن است هنوز به نوشتار درنیامده باشند. آنچه بنده تا به حال دیدهام به زبان گورانی است. البته این حماسهها را با نامهای کُردی و لکی نیز مینامند، امّا عنوانِ گورانی برای آنها درست است. زبان گورانی زبانی مستقل است که از شمال غربی ایران تا مرکز و جنوب ایران گویشور داشته و متونِ پراکندۀ دیگری نیز از آن در دست است. این زبان در حوزۀ غرب ایران و استان کرمانشاه گونۀ خاصی دارد که آن را گورانی مینامند. گورانی را میتوان زبان ادبی کُردان دانست که به صورت جزایر زبانی در نقاطی از مناطق غربی ایران پراکنده است.
-به اعتقاد شما قدیمی ترین نسخه های حماسههای گورانی چه قدر قدمت دارند؟ آیا اولین پدیدآورندۀ آنها مشخص است؟
حماسههای گورانی ریشه در فرهنگ شفاهی دارند و میتوان آنها را در دستۀ متون شبهکتبی قرار داد. متون شبهکتبی نیز متونی هستند که نه تنها عمدتاً نویسنده یا شاعر مشخصی ندارند، بلکه مجموعهای از نویسندگان یا سرایندگان در آفرینش آنها نقش داشتهاند. این متون پس از فرهنگ شفاهی و نقل سینه به سینه در روزگار متأخر به کتابت درآمدهاند و از همینروی نسخههای خطی آنها کهن نیستند و حتی برخی از نسخهها عمرشان به نیم قرن هم نمیرسد و با خودکار نوشته شدهاند. این مسأله ضرورتی را در تصحیح این متون پیش میآورد که حتماً باید رعایت شود. پژوهشگر در تصحیح انتقادی یک متن نسخههای خطی مختلف متن را در کنار هم قرار میدهد و در بین این نسخه ها در پی آن است که به آنچه شاعر گفته است، پی ببرد. هدف تصحیح انتقادی رسیدن به سرودۀ اصلی شاعر است. حال در نظر بگیرید یک متن را چند شاعر در دورههای مختلف به وجود آورده باشند. تکلیفِ مصحِح در تصحیح چنین متنی چیست؟ این متون را تنها می توان جمع آوری و ویرایش کرد و همۀ روایتهای آنها را با ذکر اختلاف به شکلی پاکیزه در اختیار جامعۀ علمی قرار داد. شبهکتبی بودن حماسههای گورانی به هیچروی به معنای کم اهمیت بودن این متون نیست؛ زیراجستوجو در حماسههای گورانی ما را به سرنخهای جالبی می رساند که این متون را به متن های ایرانی پیوند میدهد. مسأله اینجاست که شاید با توجه به متأخر بودن کتابت بعضی از این متون برخی گمان کنند که متون گورانی پشتوانۀ اسطورهای و ارزش اسطورهشناختی ندارند و قصههایی برخاسته از تفکرات عامۀ مردم هستند؛ اما به واقع و به هیچ روی چنین نیست.
-لطفاً مثالی از این متون بیاورید
در داستانِ جواهرپوش جهانگیر به هفت خان می رود. در آغازِ هفتخان لوحی وجود دارد که بر روی آن در واقع دستورِ کار یا دستورالعمل گذر از هفتخان نوشته شده است. در آنجا نوشته که پلنگی به تو حمله می کند. اگر پلنگ را بزنی و خون آن بر زمین بریزد از خون او دو پلنگ به وجود می آید و از خون آن دو پلنگ، پلنگهای دیگر و اینگونه گروهی از پلنگ به وجود میآید... این یک بنمایۀ اسطورهای است که ریختی دیگر از آن را میتوان در کتابی به نام گزیدههای زادسپرم که به زبان پهلوی نوشته شده، یافت. در گزیدههای زادسپرم از گاوی نام رفته که هرگاه بین ایران و توران اختلافی درمیگرفت آن گاو مرز را مشخص میکرد. کاوس، شاه ایران، از شخصی به نام سریت میخواهد که این گاو را بکشد. سریت نیز علیرغم میلِ خود این کار را انجام میدهد و پس از مرگ گاو از کردۀ خود پشیمان میشود و به بیشهای میرود که در آن پری سگپیکری هست. سریت پری سگپیکر را میکُشد و از خون او دو پری میروید و از خون دو پری پریهای دیگر و سرانجام گروهی از پری سگپیکر به وجود میآید که سریت را میدَرَند.
توجه میفرمایید؟ این همان بنمایهای است که در داستان جواهرپوش که داستانی حماسی و به زبان گورانی است، مشاهده میکنیم. بنابراین حماسههای گورانی با دیگر متون ایرانی پیوندهای پنهان و آشکاری دارند و به هیچ روی به بهانۀ شبهکتبی بودن نمیتوان منکِرِ ارزش و اهمّیّت اسطورهای آنها شد.
- اینکه به صورت جدی روی این متون کار نشده به آن معنا است که منبع پژوهشی مفید و معتبری در حال حاضر در دسترس نیست؟
نه اینکه در این حوزه از مطالعات ایرانی کار نشده باشد؛ کار شده و در روزگار ما هم آقای دکتر اکبری مفاخر به شیوهای علمی و روشمند مشغول پژوهش در این حوزه هستند. حتماً رزمنامۀ کنیزک ایشان را دیدهاید؛ متنی پاکیزه و پیراسته با مقدمه و یادداشتها و فهارس علمی و ارزشمند و خواندنی. امیدوارم اتفاقی که برای رزمنامۀ کنیزک افتاده برای دیگر حماسههای گورانی هم به همین شکل پیش آید. پیش از ایشان نیز دکتر فریبرز همزهای مجموعهای چهارجلدی در همین حوزه منتشر کردند که آن نیز در نوع خود مغتنم است و مخصوصاً جلد اوّل آن، یعنی مقدمۀ دکتر همزهای، آکنده از نکات ارزشمند است. پیش از این دو بزرگوار نیز مرحوم ایرج بهرامی تعدادی از داستانهای گورانی را در دو مجلد و با عنوان شاهنامۀ کردی چاپ و منتشر کردند. امّا حقیقت آن است که این کارهای ارزشمند به صورت پراکنده و جدا از هم انجام شدهاند و اگر در این حوزه کارها را متمرکز و گروهی انجام دهیم، نتایج بهتری خواهیم گرفت.
کار در این حوزه نخست، اعتبار مالی بسیار و سپس گروه یا تیمی دانشور میطلبد که با برنامهریزی و روش و هدف مشخص و زمانبندی شده در این حوزه کار کنند. نخستین گام برای این کار گردآوری نسخههای خطی بسیاری است که از این متون به جای مانده است. همۀ این نسخهها و روایاتِ گوناگونِ این حماسهها ارزشمند هستند و حتماً باید گردآوری و محافظت شوند. پس از گردآوری آنها که روزگارِ بسیاری میبَرَد، باید نسخههای گوناگون آنها بررسی و ارزیابی شوند. پس از این کار باید آنها را تصحیح و منتشر کرد. البته همانطور که پیش از این نیز اشاره کردم، تصحیح این متون شیوهای ویژه میطلبد و نمیتوان با معیارها و قوانین تصحیح متون مکتوب آنها را تصحیح کرد.
-ارزش این متون بیشتر به چه ویژگی آنها برمی گردد؟
پیش از این اشاره کردم که این متون ریشه در فرهنگ چندهزارسالۀ ایرانیان دارند و از همینروی ناگفته پیداست که ما برای فهم بخشی از میراث ملّی خودمان به این متون نیاز داریم. همانطور که زبانهای محلّی به کمک زبانِ ملّی ما میآیند و در غنا بخشیدن به این زبان کمک میکنند و میتوانند زبان فارسی را یاریدهند، این متون هم میتوانند در فهم دیگر متنهای ایرانی و گره گشایی از میراث مکتوب ما کمکهای شایانی بکنند.
-چه کار می توان کرد که پژوهش جدی درباره این متون انجام شود؟
پیش از این اشاره کردم که برای گردآوری و تصحیح این متون به اعتبار مالی کافی و گروهی دانشور نیازمندیم که در زیر نظر یک استاد فرهیخته و باتجربه به کار بپردازند. این کار در هر قالبی که باشد مبارک و فرخنده و ارزشمند است؛ حال میخواهد در قالب یک بنیاد یا پژوهشکده به نامِ پژوهشکدۀ مطالعات ایرانی باشد، یا در جنب یک مرکز علمی معتبر مانند دانشگاه، فرهنگستان یا بنیاد دایرةالمعارف بزرگ اسلامی که از قضا بخشی را نیز به پژوهشهای حماسی اختصاص دادهاند.
-چه ارگانهایی می توانند در این زمینه پژوهشگران را حمایت کنند؟
هر نهاد و ارگانی که وظیفۀ فرهنگی دارد، باید در یاری رساندن به این کار کمک کند. اگر اشتباه نکنم همۀ نهادهای دولتی و حتی اداراتی هم که خویشکاری و وظیفۀ ذاتیشان کار فرهنگی نیست، اعتبار و بودجۀ فرهنگی دارند که خود این میتواند انگیزهای باشد برای یاری رساندن به این کار بزرگ فرهنگی. البته ناگفته پیداست که این کار یک کار کاملاً تخصصی و علمی است و باید نهادهای علمی مانند دانشگاه یا فرهنگستان و... در کانونِ آن باشند و با ایجاد مجله یا مجلات تخصصی و برگزاری نشستها و همایشها و کنگرههای علمی در این باره به این کار رونق ببخشند.
-با توجه به سخنان شما، ایجاد چنین پژوهشکدهای باید از مطالبات مهم مردم به خصوص دانشگاهیان در حوزۀ ادبیّات و تاریخ باشد.
اگر چنین برنامهای اجرایی شود و پژوهشکدهای با عنوان «پژوهشکدۀ مطالعاتِ ایرانی» در کرمانشاه راهاندازی شود، نه تنها موجب زنده شدن بخشی از میراث ایرانی ما میشود، بلکه با گردآوری نسخههای خطی متعدد این متون که خود سالیانِ درازی طول میکشد، برنامۀ پژوهشی بلندمدتی نیز طراحی میشود که ممکن است چندین نسل را به خود مشغول کند. البته همانطور که پیشتر عرض کردم این کار حتماً حتماً باید با کمک و نظارتِ بزرگانی که در حوزههایی مانند اسطورهشناسی، زبانشناسی تاریخی، ادبیات، تاریخ، مردمشناسی و... کار کردهاند، انجام شود و از هرگونه سوگیری و حب و بغض شخصی و قومی و احساسی به دور باشد.