اشاره: نوشتار پیش رو، پیشگفتار مقاله بسیار ارزشمند استاد میرجلال الدین کزازی است که در هشتاد و چهارمین شماره ماهنامه شهرمن به صورت اختصاصی منتشر شده است.

بی هیچ گمان و گزافه، یکی از فراپایه ترین و فزون مایه ترین آبشخورها و بسترهای دیرینشناسی فرهنگی در ایران، زبان ها و گویش های بومی است. این گویش ها و زبان ها، اگر به درستی و دانشورانه و بدور از دلبستگی‌های بازدارنده و شورمندی های خشک اندیشانه، کاویده و بر رسیده بشوند، روزن هایی روشنگر و گاه، حتّا درهایی فراخ گشاده را، در برابر پژوهنده‌ی ویژه دان و باریک بین، بر می توانند گشود و او را به گلگشت هایی دلاویز و فسونبار و شگفتی آفرین، در فرهنگ و تاریخ و پیشینه‌ی گرانسنگ و دیرینه‌ی ایرانی می توانند برد. پژوهنده، در کندوکاوی بِدِرَنگ و بآیین، در واژه های این گویش ها و زبان ها و دیگر ساختارها و هنجارهای آنها، به گشت و گذاری شگرف: از سویی، نوشین و دلنشین و از سویی دیگر، راز گشای و نهان نمای در پهنه هایی نهفته؛ لیک هنوز شاداب و شکفته، در سده ها و هزاره های تاریخ و فرهنگ ایران، دست در می تواند یاخت و می‌تواند پرداخت. واژگان خشت هایی پر شمارند و گوناگون، سازه هایی شکوهمند و دیرساخته و همچنان بر افراخته را که آنها را زبان می نامیم. هر کدام از این سازه ها، هر چند بس دیرینه اند، شاداب و روزآمد و تر و تازه، گذشته های ایران را، به خجستگی و همایونی، اکنونی می توانند گردانید و فراپیش ما؛ اکنونیان، زنده و زیبا و زیبنده، در می توانند گسترد و ما را که پسینیانیم، با پیشینیانمان پیوند می توانند داد: پیوندی دلپسند و ورجاوند. آن سازه های دیرینه‌ی بشکوه که استوار و پایدار چون کوه، در درازنای سده ها و هزاره ها، بر پای مانده‌اند و برجای، از این هزاران هزاران خشت، ساخته شده اند و افراخته مانده اند: از خشت هایی رنگارنگ و ساناسان که هر کدام را روی و ریختی است دیگر؛ با این همه، این خشت ها، آنچنان سخت با هم پیوند گرفته‌اند و چون تار و پود، در یکدیگر در تنیده اند که از هم نمی توانشان فرو گسیخت، مگر با فرو کوفتن سازه و از هم پاشیدن آن، به یکبارگی. خشت ها پر شمارند و گونه گون؛ لیک سازه یگانه است و یکپارچه. با نگاهی فراتر و فراخ تر، خشت ها را، در چگونگی ساز و کارشان، با یاخته ها می توانیم سنجید و سازه را، با هستمند زنده که از آنها ساخته شده است. تا یاخته ها هنوز زنده اند و در کار و در پیوندِ تنگِ انداموار با یکدیگر، هستمند که پیکره‌ای است پدید آمده از این پاره های خُرد پر شمار، زنده خواهد ماند و در کار. اگر پیکره، در پی گزندی گران و آسیبی چاره ناپذیر از هم بپاشد، یاخته ها نیز پیوند خواهند گسست و فرو خواهند پاشید. وارونه‌ی آن نیز پذیرفتنی و رواست: با فروپاشی خشت ها و گسست پیوند پولادین و بنیادین آنها با یکدیگر، سازه هم فرو می‌تواند پاشید. آنچه این دو گونه‌ی فروپاشی را، به شیوه ی سرشتین و ساختاری از هم جدا می دارد و باز می‌شناساند، آن است که فروپاشی نخستین در زمانی کوتاه و حتّا گاه ناگهانی روی می تواند داد؛ لیک فروپاشی دومین، در درازنای سده ها و هزاره ها، انجام می تواند پذیرفت.
بر پایه ی آنچه نوشته آمد، ارج و ارز واژه در زبان و کارکرد بنیادین و ناگزیر آن، در این پدیده ی شکوهمند و بی همانند فرهنگی، به گونه ای بی چند و چون و گمانزدای و باور افزای، آشکار می گردد؛ نیز بایستگی برترین و خویشکاری گوهرین ما: ایرانیان، در پاسداشت واژگان، در هر گویش و زبان ایرانی و کوشاکوش پیگیر همواره، در برکنار و به زنهار داشتن آنها از هر آسیب و گزند.
من نیز، در این سالیان که گسترش فناوری رسانه ای زبان ها و گویش های بومی را در روند و فرایند فروکاهش و پَژمُرِش افکنده است و گاه نیز در نشیب نابودی، در مرز توان و زمان، کوشیده ام که این خویشکاری فرونانهادنی را به انجام برسانم و با بررسی و کاوش در سرگذشت پاره ای از واژه های بومی، به شیوه ای شایان و برهانی و بر پایه ی هنجارها و ریختارهای دیگرگشت در آنها، ارزش فرهنگی و دیرینشناختیشان را آشکار و پدیدار بدارم؛ تا مگر انگیزه ای بتواند شد فراگیر، تکاپوی و تلاشی همواره و همگانی را، در ارج نهادِ واژگان و کوشیدنی نستوهانه، در نامیرایی و مانایی آنها. در این جستار نیز، به پاس همین خویشکاری که پاسداری واژه هاست از مرگی ناگزیر و در کمین، واژه ای یا نامی را، در زبان و گویش کرمانشاهی بر می رسم و می کوشم که سرگذشتِ دیگرگشتِ یکی از این واژه ها را که در ارزندگی به گوهر های ناب کمیاب می ماند، بر آفتاب در اندازم:
1-گُرمَز:
کرمانشاهیان، هر زمان که می خواهند با رساترین و روشن ترین روش، با شگرف ترین و شایان ترین شیوه، کسی را بنکوهند و خوار بدارند که دیگری را از انجام دادن کاری پسندیده و سود رسان و شادی بخش باز می دارد، می گویند: “فلان خَیر گُرمَز است.” خواست آنان، از این سخن، آن است که این کس که او را خَیر گُرمَز می‌دانند و می خوانند، نه تنها خود با دیگران نیکویی نمی کند و آنان را، خشنود و خرّمدل نمی گرداند، نکوکار شادی انگیز را نیز، از کاری چنین ارزنده و برازنده، به بیهودگی و بی هیچ انگیزه ای پذیرفتنی و روا، باز می دارد و پرهیز و پروا می دهد. خَیر گُرمَز آمیغی (=ترکیب) است که پاره‌ی نخستینش: خَیر، وامواژه‌ای است آشنا و پرکاربرد که از زبان تازی به زبان کردی و در پی آن، به گویش پارسی کرمانشاهی، راه جسته است. پاره‌ی دوم، در این آمیغ، به وارونگی، واژه ای است کم شناخته که چگونگی و خاستگاه آن، به درستی، روشن و دانسته نیست.
من، در این جستار، خواهم کوشید که مگر پرتویی بر تاریکی های این واژه برافکنم: