شهرمن- اميرپويا قدسي
در واپسين روزهاي ارديبهشت ماه، ضربه اي ديگر بر پيکر فرهنگ و هنر کرمانشاه وارد آمد و ايران و کرمانشاه يکي ديگر از عاشقان تاريخ و فرهنگ با عظمتش را به آفريدگار سپرد.
«استاد دکتر ميرکمالالدين کزّازي» که عمرِ پراز نيک بختي خود را به شناساندن تاريخ باستاني و فرهنگ سترگ اين بوم و بر به فرهنگ شناسان جهاني سپري کرده بود، در سن 70 سالگي به ديدار دلدارش شتافت.
شوربختانه بسياري از فرهنگ شناسان و فرهنگ دوستان کرمانشاهي آنچنان که بايد، از نوشته ها و يادگارهاي او اطلاع درست و ژرفي ندارند؛ بنابراين بر آن شديم با يکي از عزيزترين عزيزان او و کرمانشاهيان به گفت و گو بنشينيم و بيشتر و بهتر از اين استاد فرهيخته بدانيم.
برادر گرامي ايشان، «استاد دکتر ميرجلال الدّين کزّازي»، با وجود فراواني اندوه و داغ بسيار بر دل، به مانند هميشه، با مهر فراوان و رويي گشاده و شکيبايي بسيار، به پرسش هايمان پاسخ داد.
- استاد گرامي، تا آنجا که مي دانيم متأسفانه زندگي نامه اي مدون از شادروان استاد دکترميرکمالالدين کزّازي در دسترس نيست. خواهش مي کنم به دوران کودکي و آن زمان که براي کسب دانش به خارج از ايران سفر کردند، اشاره اي بفرماييد.
روانشاد دکتر ميرکمال الدين کزّازي در هفتم خرداد ماه 1331، در کرمانشاه چشم به جهان گشود. دورهي دبستان را در مدرسه ي اتّحاد يا آليانس به پايان آورد و دورهي دبيرستان را، در مدرسهي رازي، در رشتهي طبيعي. کارشناسي خود را از دانشگاه تهران، در سال 1355، در رشتهي باستانشناسي و تاريخ هنر، با کامگاري بسيار گرفت و دانشجوي ردهي نخست يا ممتاز گرديد و برخوردار از بورسي تحصيلي، به دانشگاه مونيخ در آلمان رفت و در کنار باستانشناسي، زبانشناسي را نيز آموخت و در رشتهي زبانشناسي تطبيقي، با درنگي بيشتر بر زبان هند و اروپايي و به ويژه بر اوستايي و پارسي باستان، دکتري خويش را از اين دانشگاه ستاند. او، پيش از آن، کارشناسي ارشدش را از دانشگاه گوتينگن ستانده بود. در اين ساليان، با همسر خويش، کِر?ستين کزّازي، دکتر در رشته ي زبانشناسي و واکاوشگر (=تحليلگر) زبان هاي آلماني و انگليسي، پيوند گرفت. دستاورد اين پيوند دو فرزند است، به نام هاي ايرمان و انوشه.
- اگر ممکن است دربارهي کارها و پيشينهي علمي و فرهنگي اين استاد، سخن بگوييد.
او در دانشگاه ها و کانون هاي فرهنگي درس مي داد و سخن مي راند و به نهاد هاي نيازمند و خواهان، در زمينه هاي گوناگون ايراني، آموزش و رهنمود ميداد. از آن ميان، براي نمونه، به بنگاه هاو نهادهاي گردشگري که سويمندي و ساختاري فرهنگي داشتند. چند بار نيز، فرهيختگان آلماني را، چونان گردشبر و راهنمون فرهنگي، به ايران آورد. او اين گروه هاي فرهيخته و دانش آموخته را، به خانهي ما نيز مي آورد تا از نزديک، خانوادهاي ايراني را بتوانند ديد و با آن آشنا بتوانند شد. کمابيش همه ي اين گردشگران، زنان و مرداني بودند که خواستشان از آمدن به ايران، آشنايي با فرهنگ و تاريخ ايران بود. آنان پزشک بودند و استاد دانشگاه و پژوهنده و نويسنده و از اين گونه. ياد کرد اين نکته شايد برازندهي اين بخش از گفتگو باشد: يکي از اين گردشگران مهمان، دربارهي خانوادهي من و چگونگي پذيرايي ما و آنچه در خانهي ما ديده بود، چونان نمونهاي از خانوادهاي ايراني، کتابي نوشت و با عکس هايي از خانه و خواني که ديده بود و او را به شگفت مي آورد، نوشته بود و به چاپ رسانيده.
- در برخي کتاب هايتان از ايشان نام برده ايد. در اين باره توضيحاتي بفرماييد.
روانشاد کمال الدين که ما در خانه او را بيش کامبيز يا کامي مي ناميديم، آگاهي و دانشي گسترده در زبانشناسي تاريخي داشت و من همواره، هر زمان نياز بود، دربارهي ريشه و بيشينهي واژه هاي پارسي، با او راي مي زدم و اين رايزني ها مرا سودمند و راهگشاي بود؛ هر زمان که در کتاب ها يا جستارهاي خويش، ديدگاه ها و يافته هاي او را ياد مي کردم، آنچنانکه خوي و خيم من است، به نام از او نيز ياد ميآوردم. از همين روست که نام او بارها در نوشتههاي من آمده است و زمينه اي شده است، آشنايي خوانندگان را با آن روانشاد خجسته ياد.
دريغ بزرگ اين است که او، بدان سان که او را ميسزيد و مي برازيد و در دانش و توان وي بود، نمينوشت و گفتن را از نوشتن خوشتر مي داشت. چند کتاب از او بر جاي مانده است که به خواست ديگران، آنها را به زبان آلماني برگردانيده است.
- مي دانيم شادروان، شيفته و دلبسته فرهنگ و هنر ايران بودند و در اين باره صاحب انديشه و دانايي بسيار. خواهشمندم در اين باره هم علاقه مندان را آگاه بفرماييد.
کمال الدين ايران را بسيار گرامي ميداشت؛ مي توانم گفت دلبسته ي اين سرزمين سپند اهورايي بود. هر چه به ايران باز مي گشت و به گونه اي با آن در پيوند بود، حتّا پيوندي اندک، در چشم وي گرامي بود و گرانمايه. اين دلبستگي انگيزه اي نيرومند شده بود که در زمينه هاي گوناگون ايرانشناسي، بخواند و بپژوهد و به آگاهي هايي ارزشمند دست يابد که گاه مايه ي شگفتي ديگران مي شد. بافته اي، رشته اي، ساختهاي از چوب يا گل يا سنگ، هر آنچه نمود و نشاني از فرهنگ و هنر و تاريخ ايران مي توانست بود، در چشم او، پديده اي بسيار گرامي و ارجمند مينمود؛ حتّا مي توانم گفت سپند. درباره ي آن، به فراخي، دانشورانه سخن مي گفت و آشکار مي داشت که آن آفريده ي هنري، در چه زماني و در چه شيوهاي ساخته شده است و کدامين استاد آن را پديد آورده است. هم اکنون، در پيوند با آنچه گفته شد، فرايادم آمد که چندين سال پيش، در خانهي پدري که در کويي کهن از کوي هاي کرمانشاه جاي داشت با نام ليژان و در سال هاي سپسين پل چوبي نام گرفته بود، ميزي ساخته شده از چوب را که ميزهايي خردتر در درونش جاي مي گرفت، بدور ميخواستند انداخت. کمال الدين، با خشم و خروش، آن خيره سران گستاخ را از کاري چنين نکوهيده و نابخشودني باز داشت و گفت:" » درست است که يکي از پايه هاي اين ميز شکسته است؛ اما اين ميز بسيار ارزشمند است و ساخته ي دست فلان استاد بروجردي است و چوبکاري هنري در بروجرد پيشينهاي ديرينه دارد و اين ميز يادگاري است بسيار گرامي که مي بايدش به همين گونه نگاه داشت و از گزند و آسيب بر کنار."«
- اينطور شنيده ايم که پيش از مرگ خواسته اند در خاک کرمانشاه آرام بگيرند. آيا اينچنين است؟
آري! کمال الدين، از آن روي که ايران و در پي آن، کرمانشاه را بسيار دوست مي داشت، خواسته بود که پيکرش را در کرمانشاه به خاک بسپارند. ما نيز اين خواسته ي او را ارج مي نهيم و پس از آنکه پيکر پاکش به شهر زادگاهش رسيد، بدين خاک پاک سپرده خواهد آمد. بدين سان آن پاک، بسزا، در اين پاک خواهد آرميد.
- در پايان اگر نکته اي هست که مي خواهيد در اختيار علاقه مندان قرار بگيرد، بفرماييد.
بر پايه ي آنچه گفته آمد، من، در اين درد و دريغ بزرگ، دوگانه سوگوارم و اندوهناک: از سويي، چونان برادر، يکي از گرامي ترينان خويش را از دست دادهام؛ از ديگر سوي، چونان دوستار ايران و کسي که همراي و همانديش با وخشور باستاني، ايران را بهترين سرزميني مي داند که مزدا آفريده است، پژوهنده اي باورمند و پرشور و بسياردان را، در فرهنگ و زبان هاي باستاني اين بوم بهينهي هزارهها.